جنس دوم

شهره احديت
sh_ahadiat@yahoo.com

جنس دوم


شهره احديت

منتظر مي مانم. به كنار ويترين كتابفروشي محل قرارمان تكيه مي دهم وبه آمد ورفت ادمها توي پياده‌روخيره مي شوم.مهري هيچوقت خوش قول نبوده است اما اين فرصت خوبي است تا با نگاهم ادمها را بكاوم.كمرم را به گوشه ويترين تكيه مي دهم،تا كمتر زق زق كند وبه ته خيابان نگاه مي كنم. از دور كه مي ايد با آن بلوز وشلوار سفيد، قد كوتاه، سر كم مو و آن راه رفتن عجيب، توي چشم مي خورد. دو انگشتش را محكم به ديوار مي كشد وجلو مي ايد. اول فكر مي‌كنم نابينا است يا شايد كم بينا. اما انگار با نگاهش دور وبرش رامي پايد. انگار گاه نگاهي به من مي اندازد. دستش را با فرورفتگي هاي ديوار جلو مي برد. روي سوراخهاي كركره مغازه ها دستش را مي لغزاند. حتما مشكلي دارد به او نگاه مي كنم وبد قولي مهري فراموشم مي شود. او با انگشتهايي كه به ديوار مي كشد به من نزديك مي شود.دستش را روي شيشه كتابفروشي مي لغزاند ومستقيم جلو مي ايد.سرجايم مي مانم ونگاهش مي كنم.در امتداد شيشه،دو انگشتش را روي رانهايم فشار مي دهد.گيج مي شوم.بايد چيزي بگويم؟ ساكت مي مانم. در امتداد مسيرش گوشت تنم را چنگ مي زند. صورتش سرخ شده است. آب دهانش راقورت مي دهد. مي‌خواهم جيغ بزنم. يعني در اين هياهوي ادمها جيغ بزنم؟ مات مي مانم. چيزي انگار از معده ام بالا ميايد. دستش كه به انتهاي رانم مي رسد، چشمانش برقي مي زند و ارام ميان هياهوي پياده رو دور مي‌شود. ديگر دستش به هيچ ديواري پناه نمي برد. سيمون دوبووار از پشت ويترين به من دهن كجي مي كند ومن كنار جوي خيابان بالا مي اورم.

بهمن 1380

 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30136< 10


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي